از خادم علی بن موسی الرضا [ع]
شنیدم و می گفت :
چند روز پبش دختری ۱۰ ساله لال مادر زاد
را آورده بودند و با طناب دستانش را به پنجره فولاد
، بسته بودند ، هوای مشهد سرد بود
و از طرفی ابری !
هوا شروع باریدن گرفت ،
مادر طناب را از دست بچه باز کرد
و برد به سوی اقامتگاه ..
زن می گوید :در آن شب در عالم رویا ،
خواب مولایم علی بن موسی الرضا [ع] را دیدم ، ..
حضرت رو کرد و به من فرمودند :
ای مادر چرا بچه را بردی ما در حال
آمدن نزد تو و او بودیم ..
صبح شد ، بچه را برداشتم و بردم سمت حرم
مقابل پنجره فولاد ،
دستانش را همانند روزهای قبل با طنابی
که درد دست داشتم بستم .
بچه آب می خواست ،
رفتم آب بیاورم ، یک لحظه که به
خود آمدم ، دیدم همه زائرین
دور بچه ام را گرفته اند ..
دویدم و مشاهده کردم بچه ی لالم شفا گرفته ..
خادم ادامه می داد :
که بچه را سوی آستان قدس بردیم ،
از او سوال کردیم ؛ چه شد ؟ چه دیدی ؟!
بچه رو کرد به ما گفت :
در آن لحظه که مادرم رفت آب بیاورد ،
علی بن موسی الرضا [ع] با دخت
ر سه ساله ای آمدند
دختر سه ساله رو کرد و به من فرمود :
حرف بزن !
من با دست اشاره کردم ، ناتوانم از
حرف زدن با شما !
دوباره دختر سه ساله رو کرد و
به من امر کرد و فرمود ، بگو :
یا ابوالفضل [ع]
من در آن حین گفتم : یا ابوالفضل [ع]
و دیگر هیچ ندیدم ..
بعد از ده سال لال بودن زیباست
که اولین کلام
نام عباس [ع] باشد !
یاابولفضل
موضوعات مرتبط: معجزات ، ،
برچسبها: یا ابوالفضل ,